اکسیژن – دکتر سید علیرضا عظیمی - در حکایت آمده است که وقتی شیخنا عظیم الدین بر فراز پشته ای درس همی گفت و مریدان تقریرات وی نبشتندی. شبان خامی با گوسپندان و دراز گوشی در پایین دست، چون شیخ و مریدان بدید، شیطنت را، بر دراز گوش بنشسته سوی جماعت آمد و در پیرامون پشته همی گشتی و دراز گوش را چوب زدی تا صدا کند. صوت ناموزون حِمار خاطر شیخ و مریدان پراکندی و سخن شیخ (اَدامَ اللهُ اِفاضاتَه) منکسر نمودی.
مریدان چند کرّت شبان براندند اما وی باز آمدی و مجلس مُنَقّص داشتی تا مریدان را طاقت به انجام رسید.شبان بگرفته به پایین کشیدند و خواستند تا چوب زنند.
شیخ که تا آن هنگام نظاره همی کردی و هیچ نگفتی، از جای برخاسته مانع شد و مریدان را امر کرد تا خاطی مُعَفَّو دارند و درعوض رضایت خدای عَزّ و جَلّ را، با چوب گله گوسپندان بزنند و متفرق گردانند. در حال مریدان سوی گله یورش آوردند و گوسپندان بتارانیدند و در دشت و صحرا مفقود ساختند.
شبان شکایت به قاضی برد و قاضی شیخ و مریدان بخواست و سبب پرسید. شیخ فرمود: ای قاضی آنچه کردیم همه بر نیت قربت و طریق صواب بود. قاضی گفت : یا شیخ چگونه مال و حشم مردم به فنا دادن را صواب و قربت حق توان خواندن؟ گیرم که شبان خطا کرد. زدن گوسپندان بی زبان را، کجا با عدالت همساز بود؟ که حق تعالی فرماید : «اِنَّ اللهَ یَامُرُ بِالعَدلِ وَ الاِحسان»
شیخ فرمود: ای خواجه این جوان با این خباثت طبع و مَنیَّت ذات که در او هویدا است، دیر نباشد که گوسپندان جمله بفروشد و روی به شهر آورد و با ثَمَن آن پورشه ابتیاع کند و در کوی و برزن به "دور دور" افتد و تخته گاز رود و صدای ناهنجار از خودرو ساطع گرداند و دیوار صوتی بشکند و عابران بترساند و نوامیس مردمان در زحمت آورد و خفتگان از خواب بپراند و دردمندان مُشَوّش سازد و سالمندان مستاصل نماید و شیرخوارگان به گریه اندازد و فی الجمله خلقی از هستی ساقط دارد کما آنکه آنان که پیش از وی بودند چنین کردند و رفت آنچه نباید. بالاخص آنکه در این دیار شحنه و داروغه را اعتماد نشاید و تا زر گوسپندان به جای باشد، بازداشت، مر بز چران راننده را فعلیت ننماید. پس بگفتم تا گوسپندان برانند مگر این فتنه از ریشه خشکانم و مردمان از ظلم آتی رهانم.
ادامه مطلب...