اکسیژن - دکتر سید علیرضا عظیمی - مریدی روایت چنین کرد که شبی از شبهای مهتاب در برج اسد درصحن بیت شیخ عظیم الدین (رَضِی الله عَنه)همه شب نخفته و ساعت به طاعت بگذرانده و در دعا و استغفار جهد بلیغ کرده و نفس سرکش به ریاضت فرو کوفته بودیم که شیخ را بر حال ما رحمت آمد و خواست تا با نقل روایت خستگی ریاضت از جان ما بزداید. ما نیز مشتاق و بی قرار در گردش حلقه زده گوش جان به گوهر بیان حضرتش داشتیم.
فرمود که روزی سه تاجر سپید پوست در هوای مطاع دنیا بر کشتی نشسته راه دریا پیش گرفتند و از بد حادثه گرفتار طوفان شده کشتی شکسته در جزیره ای ناشناخته فرود آمدند. از قضا آن سرزمین آدمخوارگان بود و تاجران نگون بخت به بند گرفتار ساختند و بدن شان عریان نموده سوی آتش همی بردند. دو تن از تاجران که اجل نزدیک دیدندی سر به ناله و زاری گذاردند و بر سر و روی همی کوفتند. سوم نفر اما نادان مردی حال در نیافته و در جهل خود مُستَغرَق گشته، گریه ایشان را سبب پرسید. آن یکی گفتش که ای بی خرد زود باشد که ما به مَسلَخ آورند و سر از تن جدا دارند و پوست برکنند و بر آتش بریان نمایند و گوشتمان بر دندان کشند و از پوستمان قایق بسازند. آن ابله چون این بشنید ناگاه بر آشفت و نعره ای بزد و خنجر از کمر یکی از آدمخوارگان برکشید و بر خویشتن ضربتی بزد و بر زمین درغلتید. رفیقانش در آغوش بگرفتند و گفتند ای مرد با خود چه کردی ؟ خندان گفت قایق شان سوراخ نمودم و در حال بمرد !
ادامه مطلب...
اکسیژن – دکتر سید علیرضا عظیمی – آورده اند که روزی شیخنا عظیم الدین (رَضِیَ الله عَنه) در حلقه مریدان بنشسته بودی و نظر بر زمین داشتی و سخنان ایشان استماع فرمودی. مریدی حکایت داشتی که در اساطیر است که مرتاضان از دیار هندوان بر میخ همی روند ! مریدان را دیدگان از تعجب گشاده گشت. لیکن شیخ زیر لب بفرمود: سهل باشد.
مرید دیگر داد سخن داد که در کتب معتبر نبشته آمده که صوفیان در زمین ترکان بر آتش همی روند ! مریدان را دهان ها از شگفتی باز بماند اما شیخ همچنان که نگاه بر زمین داشتی آرام بفرمود: سهل باشد.
آن یکی اظهار داشت که اندر ملک ختن کاهنان بر آب همی روند ! مریدان را موی ها از حیرت سیخ بگشت و تنها بلرزید مع ذلک شیخ سر نگردانیده فرمود: سهل باشد.
نهایت مریدی بگفت که خود بدیدم در جبال تبت که برهمنان بر هوا همی روند ! مریدان که دیگر تاب نداشتندی، نعره زنان از جای بر جهیدند و دستها بر سر بکوفتند و دستارها بینداختند و صورتها بخراشیدند و گریبانها چاک زدند. ولی باز هم شیخ بفرمود: سهل باشد.
مریدان سرگشته دست در دامن شیخ انداختند که یا شیخ ما هر چه گوییم از کرامات و عجایب، سهل باشد. پس آن چه باشد که سهل نبوَد؟!
ادامه مطلب...
اکسیژن – دکتر سید علیرضا عظیمی - در خبر است که روزی شیخ عظیم الدین (قَدّسَ اللهُ نَفسَه) در هنگام درس سرفه بسیار فرمود. مریدان نگران گشته حکیم طلبیدند. بر بالین شیخ آمده معاینت کرده گفت: علت، از استنشاق هوای آلوده باشد و مراقبت باید کردن و در هوای آلوده نباید رفتن تا بهبود حاصل آید. شیخ چون این بشنید اشک در دیدگان آورده بگریست. مریدان را حال از گریه شیخ منقلب گشته بر گردش حلقه زدند و وی را قوت قلب همی دادند که "بیماری شیخ سخت نباشد" و "زود باشد که تندرستی فراهم آید" و "شیخ را دعای مردمان بسازد" و ....
تا شیخ به تنگ آمده بانگ بزد که ای ابلهان مرا کسالت خویشتن محلِ تاسف نباشد که غصه شمایم گریان ساخته است. مریدان در عجب شده حکمت گفتار شیخ جویا گردیدند. حضرتش (رضی الله عنه) فرمود: ما را که اعظمِ عمر در پیش از سنه 1389 از هجرت رسول صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِه و ظهور بنزین جعلی بگذشته و در کودکی و جوانی و میانسالی ریزگرد عربی و غبار عجمی و نمک ارومیه ای در هوا ندیده و نشناخته ایم، وضع و حال تنفس این است تا شما بخت برگشتگان را چه رسد که از نوباوگی و نوجوانی گریبانتان در دست این سموم مَضِرِّه بوده باشد !
در حال مریدان را حال دگرگون گردید و ناله و فغان شان بر آسمان خاست. بعض ایشان از غصه افسرده گشته کنج عَزلت گزیدند و بعض دیگر در خشم آمده مر زمین و زمان را ناسزا گفته گریبان بدریدند. عده ای نجات خویشتن را، ترک مجلس شیخ و جلای وطن کرده راه دیار اهل کتاب در پیش گرفتند و دسته ای کوچ کرده در غارها و صحاری منزل نمودند. گروهی جبری گشته وضع هوا را قضا، پنداشتند و تسلیم پیشه ساختند و شماری در انکار شیخ برآمده سخنش کذب خوانده در جهل مرکب فرو افتادند و به قول شیخ ابلها مردما که اینان اند که هر کار بکنند و هر راه بروند جز مجاهدت در رفع آنچه هوایشان را بیالوده و جانشان بفرسوده است !
ادامه مطلب...
اکسیژن –دکتر سید علیرضا عظیمی – آورده اند که وقتی شیخ الشیوخ عظیم الدین (رَضی الله عَنه) در بازار شهر همی رفت و مریدانش در پی آمدندی. هوا سخت آلوده بودی و تنفس دشوار و از این روی شیخ را نفس، تنگی نمودی تا بدان پایه که گفتن و رفتن وی را رنجه داشتی و خواست تا مریدان مرخّص دارد و در خانه بیاساید.
در آن حال یکی از مریدان خَبط کرده عرض کرد: یا شیخ ساعتی است که در پی حضرتت روانیم تا از بحر وجودت دُرّی بیابیم و از کلام شیوایت درسی برگیریم . لیکن هیچ نفرموده اید. شیخ نگاهی بر مریدان افکنده فرمود امروز درس را در بیت گوییم و سوی خانه روان شد و مریدان نیز.
چون به منزل شیخ وارد شدند حضرتش چند تن از مریدان خاصه را فرمود که درها ببندند و مُقَفَّل دارند و اِذن دخول و خروج احدی را ندهند. سپس بر رواقِ شد و مریدان در صحن مجتمع گردانید و گفت: ای جماعت مریدان و اصحاب، پرسشی از شمایان دارم و امید که پاسخ نیکو مر آن را گویید که رسول صلی الله علیه و آله فرموده است « النِجات فِی الصِدق» و آن اینکه در این روز هوای شهر چگونه یافتید؟
مریدان جمله بگفتند بسیار ناگوار و نا مطبوع و مُخّل حیات و مُکدِّر ذات.
شیخ (طَیِّبَ الله اَنفاسَه) فرمود: از چه روی چنین گشته؟
مریدان گفتند: از نابخردی مردمان و بی عنایتی بزرگان و طمع طمعکاران و بی تفاوتی عاملان.
شیخ گفت : شمایان برای رفع آن چه کرده اید؟
اما پاسخی نیامد تا شیخ سه بار سوال باز پرسید. سرانجام مریدی عرض نمود: شیخنا بهتر دانند که این قضای خدای عزّ و جلّ باشد و بندگان را نه سزا است که با قضای رب جلّ و علا مخالفت نمایند. دیگر مرید گفت یا شیخ ما را نه توان است که مردمان را باز داریم از آلودن هوا پس بهتر آن باشد که صبر پیش گیریم و دنباله کار خویش. سوم نفر گفت : ای مرشد ما، باز داشتن خاطیان و اصلاح امور در شان اکابر باشد که صلاح امور بهتر دانند و ما را نرسد که دخالت در امور مُلک روا داریم و واهمه از آن است که سرکشان از این معنی، گوشمال یابند و به حبس اندر اوفتند.
ادامه مطلب...
اکسیژن – دکتر سید علیرضا عظیمی - در حکایت آمده است که وقتی شیخنا عظیم الدین بر فراز پشته ای درس همی گفت و مریدان تقریرات وی نبشتندی. شبان خامی با گوسپندان و دراز گوشی در پایین دست، چون شیخ و مریدان بدید، شیطنت را، بر دراز گوش بنشسته سوی جماعت آمد و در پیرامون پشته همی گشتی و دراز گوش را چوب زدی تا صدا کند. صوت ناموزون حِمار خاطر شیخ و مریدان پراکندی و سخن شیخ (اَدامَ اللهُ اِفاضاتَه) منکسر نمودی.
مریدان چند کرّت شبان براندند اما وی باز آمدی و مجلس مُنَقّص داشتی تا مریدان را طاقت به انجام رسید.شبان بگرفته به پایین کشیدند و خواستند تا چوب زنند.
شیخ که تا آن هنگام نظاره همی کردی و هیچ نگفتی، از جای برخاسته مانع شد و مریدان را امر کرد تا خاطی مُعَفَّو دارند و درعوض رضایت خدای عَزّ و جَلّ را، با چوب گله گوسپندان بزنند و متفرق گردانند. در حال مریدان سوی گله یورش آوردند و گوسپندان بتارانیدند و در دشت و صحرا مفقود ساختند.
شبان شکایت به قاضی برد و قاضی شیخ و مریدان بخواست و سبب پرسید. شیخ فرمود: ای قاضی آنچه کردیم همه بر نیت قربت و طریق صواب بود. قاضی گفت : یا شیخ چگونه مال و حشم مردم به فنا دادن را صواب و قربت حق توان خواندن؟ گیرم که شبان خطا کرد. زدن گوسپندان بی زبان را، کجا با عدالت همساز بود؟ که حق تعالی فرماید : «اِنَّ اللهَ یَامُرُ بِالعَدلِ وَ الاِحسان»
شیخ فرمود: ای خواجه این جوان با این خباثت طبع و مَنیَّت ذات که در او هویدا است، دیر نباشد که گوسپندان جمله بفروشد و روی به شهر آورد و با ثَمَن آن پورشه ابتیاع کند و در کوی و برزن به "دور دور" افتد و تخته گاز رود و صدای ناهنجار از خودرو ساطع گرداند و دیوار صوتی بشکند و عابران بترساند و نوامیس مردمان در زحمت آورد و خفتگان از خواب بپراند و دردمندان مُشَوّش سازد و سالمندان مستاصل نماید و شیرخوارگان به گریه اندازد و فی الجمله خلقی از هستی ساقط دارد کما آنکه آنان که پیش از وی بودند چنین کردند و رفت آنچه نباید. بالاخص آنکه در این دیار شحنه و داروغه را اعتماد نشاید و تا زر گوسپندان به جای باشد، بازداشت، مر بز چران راننده را فعلیت ننماید. پس بگفتم تا گوسپندان برانند مگر این فتنه از ریشه خشکانم و مردمان از ظلم آتی رهانم.
ادامه مطلب...
اکسیژن – دکتر سید علیرضا عظیمی– یاد باد آن روز که سیدنا عظیم الدین (طَیِّب الله اَنفاسَه) از بامداد با مریدان در جاده ای همی رفت و تا ظهر لب به سخن نگشاده بود. ناگاه آلتی در جاده نمودار شد سخت و طویل و آهنین. شیخ آلت در دست گرفت و زمانی دراز در بحر اندیشه غوطه ور گردید. مریدان بر گردش حلقه زدند و با تعجب نگاه کردندی و کس را زهره آن نبودی که کلامی باز گوید.
به یکباره شیخ دگرگون گشته قاه قاه بخندید. مریدان برهم نگریسته خندیدند. بعد ناگهان شیخ آب در دیدگان گردانیده های های بگریست. مریدان البته بگریستند. سپس شیخ گریه منقطع کرده قهقهه فرمود. مریدان در شگفتی بخندیدند. دیگر بار شیخ بغض کرده گریه فرمود. مریدان با وی بگریستند. سوم کرّت شیخ بخندید و مریدان نیز. باز بگریست و مریدان نیز. چهارم بار هم این صورت را تکرار افتاد و شیخ را خنده آمد و در میان خنده دفعتاً شیون و گریه. مریدان نگون بخت هم احترام شیخ را، متابعت کردندی. تا در نهایت به جان آمده شکوه آغاز نمودند که یا شیخ این چه حالت است و آن چه آلت؟
شیخ (قَدَّسَ الله نَفسَه) فرمود: ای جماعت بدانید که آلت را نام "کنیستِر" باشد و کارش آن بود که دود و دم خودرو در هنگام خروج از اگزوز در خود بگیرد و چون تریاق که زهر را بی اثر سازد، این آلت سموم دود، خنثی گرداند.
و اما این تَغَیُّری که ما را رخ داد از آن بود که نخست که کنیستر بدیدم بر خِرَد آدمی آفرین گفتم که چنین آلتی توانست ساختن مر نجات محیط زیست را و از این شادی بخندیدم. اما ناگاه به یاد اوفتادم که سالها بود که خودرو در این سرزمین همی آمده بود و کنیستر همی نداشت و دود آن بر حلقوم خلایق جمله فرو رفتی. پس در اندوه شده بگریستم.
بعد خود را زنهار دادم که ای عظیم غم مخور که سرانجام کنیستر در این دیار آورده شده و جان مردمان امان یافته لذا مرا شادی و خنده آمد. بعد در اندیشه ام بگذشت که چند سالی است خودروسازان (لَعِنَهُم الله) این قطعه بر کار نبرند تا شاید سودی ناچیز از کم فروشی آن برده باشند پس باز اشک از دیدگان روان ساختم.
ادامه مطلب...
اکسیژن – دکتر سید علیرضا عظیمی - روزی شیخ ما، عظیم الدین (حَفِظَهُ الله) با مریدان در راه می شد. چون لَختی برفتند غباری در افق هویدا گشت. شیخ مریدان را پرسید: این چه باشد؟
نخستین گفت: یا شیخ گویا لشکری است جرار. باشد که تا دیر نگشته باز گردیم.
آن دیگری گفت : پندارم جمعی از خلایق به دست بوس شیخ ما همی آیند. نیک است گر اُتراق کنیم و بیاساییم تا در رسند.
سومین مرید گفت : زنهار فریب نباید خوردن که این سرابِ بیابان باشد و توهمِ اذهان.
همچنان از این دست اباطیل گفتندی تا شیخ را صبر لبریز گشته فرمود : خاموش ای گروه نادانان ! این غبار نه لشکری است جرار، نه جماعتی خدمتگزار و نه سرابی توهم آر.
این غبار برخاسته از نیروگاه باشد که از سوزاندن مازوت حاصل آید و خلایق خفه گرداند و بار گناهان بیفزاید و خدای تعالی در غضب آرد.
مریدان چون این بشنیدند ، صیحه ها زدند و لگدها انداختند و نیروگاهیان را لعن ها نمودند و سقط ها گفتند و اشارات شنیع مر جانب نیروگاه روا داشتند آنچنان که شیخ (رَضی الله عَنه) را خشمی بزرگ در رسید و سنگ اندازان اندر پی شان بیفتاد و در بیابان شان بپراکند.
ادامه مطلب...